Wednesday, November 16, 2005

چی بودیم و چی شدیم

به یک دریای طوفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دوره ساحلش... از دور پیدا نیست
یه عمری راهه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همون جاست
به امیدی که ساحل داره این دریا... به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد

............................................................
این روزها که دارم کارهامو واسه دفاعم جمع و جور می کنم یه کم دلم گرفته از اینکه از کجا به کجا رسیدم... نمی دونم بهتر از اینی که الان هستم نمی شد یا قسمت ما نبود... یه موقعی بود که تو کلاسامون شاگرد اول بودم همیشه. چه اعتماد به نفسی داشتم همیشه... میدونستم اونقدر کارم درست هست که واسه امتحانهای ثلث نخوام هول کنم... امتحانهای نهایی سال چهار دبیرستان جزو آسون ترین امتحانهایی بود که داده بودم. یادش به خیر... انشاهام همیشه جزو بهترین درسهام بودن. ادبیات فارسی جزو بهترین نمره هام تو کنکور بود
الان اما اصلا ترسی ندارم که بگم قابل مقایسه با همون هم کلاسی های خودم هم نیستم. بهترین دورانی که جوونها تو ایران طی می کنن از خیلی ها شنیدم که میگن دوران دانشگاهه. لیسانس... برا منم همون ماهی که رفتم دانشگاه تهران بهترین روزها بودن. الان هم کلاسیهای اون دوران من هر کدومشون سواد علمیشون چندین برابر منه. شک ندارم...فارسی... چقدر سخته که بگم نوشتن فارسی به اون راحتی که قبلا بود دیگه نیست
با این حال اگه باز دوباره به همون روزها بر می گشتم و قرار میشد دوباره تصمیم بگیرم که کدوم راه رو برم، احتمالا همین راه رو انتخاب می کردم... بدیش اینه که آدم همه چیز رو نمی تونه باهم داشته باشه.با اومدنم خارج از ایران سالها روی پای خودم وایسادن رو تجربه کردم... دور از تعصب ها مجبور شدم درست و غلط ها رو تشخیص بدم. بدیهی های زندگی رو مرور کردم و دیدم که خیلی چیزها اصلا بدیهی هم نیستن! کلی آدم دیدم... با هزار و یک جور اخلاق و فرهنگ مختلف.مثل آهنی که آبدیده شده باشه.چند تا زبون یاد گرفتم! و البته خوب بهاش رو هم پرداختم... بهاش جوونی بود که نکردم. جوونی که اصلا نمی دونم چطور گذشت تا رسید به امروز
به هر حال به قول سیاوش
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همون جاست

2 comments:

Anonymous said...

جانا سخن از زبان ما میگویی
I burst into tears after reading your last post, It is as if it came out of my mouth word by word, specially the last 8 lines and the lyrics. Hmmm…Believe it or not I sing siavash’s song whenever I’m down. But honestly, do we all feel that way??

Keep up the great work
Rgds
Ali

Anonymous said...

daghighan hamintoore bazi adamha hamishe miran donbale royahashon va rahe sakht ro bejaye ason entekhab mikonand va khob babate an ham hamishe bayad ye bahaii bepardazi ke gahi khili sangine . man yeki ke hamchenan razi hastam va hargez natonestam ye zendegiye adii dashte basham ... bazi adamha hamishe bayad dar faraz o nashib bashand va shayad tanha del be darya besporand doste aziz ...
bidar