Monday, November 06, 2006

دکتر علی رضایی



پریشبا خیلی تصادفی ان-اچ-کی رو روشن کرده بودیم و داشتیم نگاه میکردیم. برنامه داشت در مورد یکی از پروژه های رباتیک که توی تسوکوبا، یکی از دانشگاه های ژاپن، در جریانه صحبت میکرد. من چون قبلا هم در موردش شنیده بودم نشستم پاش که ببینم کار تا کجا اومده جلو. جریان از این قراره که برو بچه های این گروه دستگاهی یا رباتی ساختن که قالب پای انسان ساخته شده و میتونه به پای آدم بسته بشه.به این نوع رباتها میگن اکزو اسکلتن. این ربات تو قسمتهای خاصی مثل زانو یا ران پا موتورهایی داره که توسط سیگنالی که از مغز به هر کدوم از عضلات میره کار میکنن. فرض کنین میخواین پاتون رو ببرین جلو. مغز سیگنالهایی رو به هر کدوم از عضلات پا میفرسته که حرکت کنن. این دستگاه اینجوری کار میکنه که این سیگنال ها رو میگیره و بر اساس اون موتور هایی که جاش دقیقا منطبق بر هر کدوم از مفصلهاس رو به حرکت در میاره. مثل این میمونه که شما اراده کنین که پاتون رو حرکت بدین و هم زمان با حرکت پاها اون دستگاهی گه به خودتون وصل کردین هم به حرکت در بیاد. این نوع دستگاه ها به درد آدمهایی میخوره که مثلا دست یا پاشون رو از دست دادن ولی مغزشون هنوز کاملا توانایی این رو داره که سیگنال های کنترلی رو به اندام بفرسته. مثل این که یکی اراده کنه که دستش رو حرکت بده ولی دستی وجود نداشته باشه که حرکت کنه. عوض دست این جور ماشینها میتونن با اراده آدم به حرکت در بیان

حالا این قضیه چه ربطی به دکتر علی رضایی داره؟ در ادامه این برنامه گزارشگر رفت سراغ این آقای دکتر و در مورد کاری که انجام میده صحبت کرد. گزارشگر رفت سراغ یکی از مریض های دکتر که پارکینسون داشت. یه الکترود توی مغز این آقا کار گذاشته شده بود که یه قسمت خاصی از مغز رو تحریک میکرد یا در واقع از کار مینداخت. این الکترود یه باطری داشت که زیر سینه اش کار گذاشته شده بود و با کنترل از راه دور میشد روشن و خاموشش کرد. بعد طرف گفت برای اینکه نشون بده که اگه این دستگاه که توی مغزش هست از کار بیفته چه حالی پیدا میکنه میخواد باطریش رو خاموش کنه و این کار رو کرد
بعد از پنج دقیقه دست و پای یارو شروع کرد به لرزیدن. به سختی گفت که میدونه که میخواد چی بگه ولی قوه مکالمه اش رو از دست داده و کم کم صحبت کردن هم براش خیلی سخت شد و صورتش سروع کرد به قرمز شدن. گزارشگره که معلوم بود هول کرده از زن طرف خواست که دوباره دستگاه رو روشن کنه و بعد از چند دقیقه برگشت به حال عادی
این آقا یه حرفی زد که منو خیلی خیلی تحت تاثیر قرار داد... گفت دکتر رضایی اون موقع که من رفتم پیشش بعد از چند بار آزمایش بهم گفت که من میتونم زندگیت رو بهت برگردونم... این حرفها رو در حالی میزد که بغض گلوش رو گرفته بود و صداش میلرزید... ادامه داد که دکتر بهش گفته که به خاطر سنش این نوع عمل ممکنه خطرناک باشه و ممکنه به هوش نیاد... و ایشون به دکتر گفته که ترجیح میده بمیره تا بخواد اینجوری بقیه عمرش رو زنده باشه
داشتم به این فکر میکردم که واقعا چه کاری میتونه ارزشمند تر از این باشه که بتونی زندگی یه آدم رو بهش برگردونی! چی بیشتر از این آدم رو ارضا میکنه که ببینه توانایی این رو داره که معجزه کنه! زندگی دادن به آدمها کاری نیست که از دست هر کسی بر بیاد و چه احساسی داره اون آدمی که با زبون خودش میگه که میتونه زندگی آدمی رو بهش برگردونه

2 comments:

Anonymous said...

Naemeh khanum salam.
miduny, be nazare man khoda vaghty ye ghabeliaty ro be ye fardi mide 2 rah pishe pash mizare.
ya mikhad be vasileie oon fard be makhlooghatesh komamk koneo oonaro service dehi kone, ya inke mikhad oon tarafo emtehan kone ke bebine cheghadr zarfiatee dashtane in tavanaiee ro dare.che basa adamaiee hastan ke az in emkan soo estefade mikonan va dar jahate manfi be kar migiranesh..
nazare shoma chie??

Cyrus said...

Yes. You are right. And in contrast, just take a look at those stupid politicians who are active in the reverse way: killing people.