کم کم عمر زندگی چندین ساله من تو این شهر قشنگ هم داره به پایان میرسه. سالها یکی یکی گذشتن و اون روز موعود بالاخره میاد که من رخت سفر رو از این دیار ببندم. از سال دیگه اون روی سکه پیدا میشه. همه میگن زندگی دانشجویی با زندگی به عنوان کارمند تو ژاپن خیلی فرق میکنه. تا وقتی قراره بهت پول بدن که بخوری و زندگیتو بکنی باز تا حدی میتونی راضی باشی ولی همینکه قرار شد همون پول رو خودت در بیاری تازه میفهمی دنیا دست کیه. با اینکه من هنوز اون تجربه روندارم ولی تا حد زیادی حس کردم این فرق چیه... کی؟ همون وقتی که رفتم مرکز اصلی تحقیقات شرکت پاناسونیک برای یه دوره کار آموزی. خودش جریانی داره که گفتنش خالی از لطف نیست
سیستم امنیتی شرکت بسیار بالاس. توی شرکتهایی مثل تویوتا به هیچ وجه نمیشه با موبایل دوربین دار وارد شد! چیزی که این روزها همه تو ژاپن دارن. همه کارت مخصوصی دارن که باید حتما هم موقع ورود و هم خروج جلوی دربانی از دستگاه مخصوص رد کنن وگرنه روز بعد نمیتونن وارد ساختمان بشن. تازه وارد ساختمان که میشی میبینی تمام قسمت ها درهای مخصوصی دارن که فقط از تو باز میشن. از بیرون باید کارت داشته باشی تا بتونی در رو باز کنی. خوردن و آشامیدن همه جا ممنوعه بجز یه سری اتاقک مخصوص این کار. اگر 5 دقیقه دیر سر کار برسی مسئولات نگران میشن و حتما شروع میکنن به خبر گرفتن ازت واسه همین به ما گفته بودن اگه حتی 5 دقیقه هم به هر دلیلی دیر به شرکت میرسیم زنگ بزنیم و خبر بدیم
اوه! چند روز اول که میرفتم شرکت بهم کاملا احساس خفگی دست میداد! شوخی نبود! رفته بودم وسط مغز متفکر شرکت پاناسونیک... تازه حس میکردم کار تو شرکت ژاپنی یعنی چی
شرکت هر چند وقت یه بار جلساتی میذاشت برای کارمندها که از لحاظ اخلاقی توجیهشون کنه. بهشون میگفتن نباید در ملع عام روزنامه بخونین، مشروب نباید بخورین چون مست میکنین و کارهای ناشایست میکنین و آبروی شرکت میره! میگفتن فرقی نمیکنه تو شرکت هستین یا بیرون! تا وقتی کارمند این شرکتین باید اون جور که شرکت به رپیوتیشنش بر نخوره رفتار کنین. بارها بدون رودرواسی بهشون گفتم من نمیتونم تو یه همچین شرایطی زندگی کنم.بگذریم که یه چند نفر از دوستهای خوبم الان،یه سری از همون کارمندها هستن. برخلاف قیافه خشن شرکت و اونهمه باید و نبایذی که داره کارمند ها به شدت خوش اخلاق و خنده رو بودن. رئیسمون مخصوصا از اون پیرمردهایی بود که نسبت به همه جوونها احساس پدربزرگی میکرد. یه بار حتی تا خود خوابگاه با من اومد و من رو رسوند و برگشت
فکر کنم واسه این شرایط سخت زندگیه که خارجی تو شرکت ژاپنی خیلی پیدا نمیشه وگرنه به نظر من این تصور غلطیه که ژاپنی ها به خارجی کار نمیدن. به خارجیش هم بستگی داره ولی بجز یه سری شرکت خاص مثل فوجیتسو یا تویوتا و امثالشون، هرجا من رفتم خوب تحویل گرفتن
جایی که به طور جدی برای کار بهش فکر میکردم مرکز تحقیقات نیسان بود. نیسان از اون شرکتهایی هست که بعد از اینکه رنوی فرانسه خریدش و رئیسش هم از همون فرانسه اومد و یه رفورم کلی ایجاد کرد به شدت پا گرفت و حالا رده اش توی شرکتهای ماشین سازی دومین یا سومینه (تو ژاپن البته). بعد از اومدن گون شرکت درهاش رو به روی خارجیها باز کرد و الان خیل بزرگی از خارجیها به خصوص اروپایی ها توش مشغول به کار هستن
من هم مثل همه ژاپنی ها رفتم و تقاضای کار کردم. تو ژاپن هر شرکتی فقط یه موقع خاصی از ساله که تقاضای کار رو قبول میکنه مگر اینکه شخص خیلی خاصی باشه یا از طریقهای دیگه ای برای کار درخواست داده باشه. خلاصه وقت مصاحبه معلوم شد و ما هم با کت و شلوار راهی شرکت شدیم. اون روز حدود سی نفر دیگه با من مصاحبه داشتن. البته بگم همه این اتفاق ها بعد ازیه امتحان تو مایه های تست هوش بود که باید آنلاین میدادیم و قبول میشدیم
مصاحبه جالبی بود. آخرش پرسیدم کی نتیجه رو بهم میگین؟ کسی که من رو مصاحبه میکرد گفت تا یک هفته دیگه. گفتم من برام وقت مهمه چون جای دیگه هم پذیرفته شدم و باید به اونها هم زودترجواب بدم (واقعا هم همینطور بود). همین جمله کافی بود برای اینکه عصر همون روز با میل به من جواب قبولیم رو بدن
آخرین مصاحبه با رئیس های همون بخشی بود که میخواشتم توش کارکنم.چهاریا پنج روز بعدش مصاحبه نهایی رو داشتم. سه نفر کله گنده نیسان یه طرف نشسته بودن و من یه طرف. سوالهای خیلی جالبی ازم پرسیدن! سوالی که اصلا انتظارش رو نداشتم این بود که دو مورد مشکلات سیاسی اون موقع چین و ژاپن چی فکر میکنم! اون موقع دقیقا زمانی بود که ژاپن بحثهای تاریخی که مربوط به جنگ جهانی دوم میشد و جنایتهایی که ژاپنیها تو چین مرتکب شدن رو از کتابهای تاریخ بچه های مدرسه ای حذف کرده بود و تو چین کلی به خاطرش سروصدا شده بود
مونده بودم سر دوراهی که چی باید بگم! ژاپنی ها تو سن اونهایی که من رو مصاحبه کردن به شدت عرق ملی دارن... گفتم من با خراب کاری هایی که تو چین شده موافق نیستم( چون کلی مغازه ژاپنی رو داغون کرده بودن) ولی با برداشتن تاریخ از کتابهای تاریخ بچه های ژاپنی تنها اتفاقی که می افته اینه که ژاپنی ها بی اطلاع از گذشته میمونن.تاریخ هیچ وقت عوض نمیشه اونهم با جمعیتی که چین داره تاریخ رو حتما نسل به نسل منتقل خواهد کرد. اونی که از من سوال رو پرسیده بود لبخندی زد و سرش رو انداخت پایین و یه چیزی توی برگه ای که جلوش بود نوشت
جواب اون مصاحبه بعد از یک روز اومد. قبول شده بودم! بد بختی از اون به بعدش بود! حالا برم یا نرم؟
ادامه دارد
2 comments:
سلام ناعمه
تبریک به خاطر موفقیت هات..
چقدر هم تازه نوشته داری داری کلی عقب افتادم باید برگردم همه را بخونم :)
salam naemeh khanom
ye paragraf az weblogetoono yeki az bacheha baram ferestade bood keh khoosham omad va bad adrese weblogetoono azeshoon gereftam,
neveshtahatoon kheyli jalebe, omidvaram gesmate dovomesham zoodtar bekhoonam
movafag bashid
Bye
Post a Comment