تو این روند این برنامه شب پارسی با یه زوج ژاپنی آشنا شدم که بد جوری مهرشون به دلم نشسته! بد جوری هواخواه آقایی شدم که تمام مدت به من استقامت وصبوری رو یاد میداد. جریانش خیلی شنیدنیه. همیشه میگم که کار با ژاپنی ها به آدم آرامش میده البته وقتی بحث حقوق گرفتن پیش میاد دیگه خیلی چیزها فرق میکنه. منظورم از کار کار گروهیه... کاملا اختیاری ، نه به عنوان شغل
این خانم و آقا سالها پیش اون موقع که من بچه ای بیشتر نبودم ایران بودن و ظاهرا خانومه یه بار هم بعد از اون اومده بود ایران. به شدت عاشق ایران بودن. از ایران که حرف میزد با چنان شور و حالی حرف میزد که انگار داره از سرزمین موعودش میگه! این دونفر آدم دوست نوریکو بودن که با من کارهای هماهنگی رو انجام میداد و از طریق اون وارد جمع شدن. اولین باری که اومدن تو جمع ایرانی ها مراسم آخر سال پارسال بود که اومدن تو بار و با بقیه بچه ها حسابی رقصیدن. البته شوهره فقط یه گوشه نشسته بود و نگاه میکرد ولی خانومه با انرژی که نمیدونم اصلا از کجا می آوردش حسابی بالا و پایین میپرید. چند وقت پیش یه برنامه ازشبکه ان-اچ-کی پخش میشد که در مورد اصفهان و جاده ابریشم بود. همه اش رو ضبط کرده بودن و وقتی من خواستم که یه کپی ازش بهم بدن آقاها ورداشته بود همه تبلیغ ها رو از روی دی-وی-دی بریده بود و دوباره ادیت کرده بود. جالبتر از همه این بود که ورنداشته بود این نسخه ادیت شده رو بیاره! هر دوتاشو آورده بود تا خودم انتخاب کنم... به این میگن احترام
هفته پیش یه ویدئو در مورد ایران از اوساکا برام رسید که نیاز به ادیت داشت و من از این آقا خواستم که برام ویدئو رو بزنه رو دی-وی-دی تا من ادیتش کنم. صد البته با کمال میل قبول کرد. مگه میشه به ژاپنی کار بگی بهانه بیاره... خلاصه یکی دوروزه بهم دی-وی-دی رو رسوند. شب جمعه به دستم رسید و میخواستم همون موقع برای یک شنبه آماده اش کنم. شب ساعت 10 بود که نشستم سرش ولی هر کاری کردم دیدم خونده نمیشه. بهش زنگ زدم و جریان رو گفتم! انگار یه پارچ آب سرد روش ریخته باشن گفت من فردا صبح اینور اونور زنگ میزنم و یه جا پیدا میکنم که دوباره تبدیل کنه. صبح زود روز شنبه بود که با صدای تلفن از خواب پریدم! خانومش بود از شدت خوشحالی داشت تقریبا جیغ میزد! گفت که یه جا پیدا کردن و هر جا هستم میان دنبالم که باهم بریم سراغ مغازه... خلاصه اون وقت صبح سریع اومدن دم در و من با اینکه به خاطر روزهای قبل به شدت به کمر درد و بدن درد افتاده بودم و یه سرمای حسابی هم خورده بودم، ولی هر جور بود خودم رو جمع کردم و رفتم بیرون. خلاصه اینکه باهم رفتیم در مغازه و آقاهه همه چیز رو توضیح داد و صاحب مغازه گفت که دوباره کار رو انجام میده. بعد باهم رفتیم خونه این خانوم و آقا تا ببینیم که من میتونم با کامپیوتر خودشون این دی-وی-دی ماجرا ساز رو ادیت کنم یا نه. به هر حال نشد
این خانم و آقا سالها پیش اون موقع که من بچه ای بیشتر نبودم ایران بودن و ظاهرا خانومه یه بار هم بعد از اون اومده بود ایران. به شدت عاشق ایران بودن. از ایران که حرف میزد با چنان شور و حالی حرف میزد که انگار داره از سرزمین موعودش میگه! این دونفر آدم دوست نوریکو بودن که با من کارهای هماهنگی رو انجام میداد و از طریق اون وارد جمع شدن. اولین باری که اومدن تو جمع ایرانی ها مراسم آخر سال پارسال بود که اومدن تو بار و با بقیه بچه ها حسابی رقصیدن. البته شوهره فقط یه گوشه نشسته بود و نگاه میکرد ولی خانومه با انرژی که نمیدونم اصلا از کجا می آوردش حسابی بالا و پایین میپرید. چند وقت پیش یه برنامه ازشبکه ان-اچ-کی پخش میشد که در مورد اصفهان و جاده ابریشم بود. همه اش رو ضبط کرده بودن و وقتی من خواستم که یه کپی ازش بهم بدن آقاها ورداشته بود همه تبلیغ ها رو از روی دی-وی-دی بریده بود و دوباره ادیت کرده بود. جالبتر از همه این بود که ورنداشته بود این نسخه ادیت شده رو بیاره! هر دوتاشو آورده بود تا خودم انتخاب کنم... به این میگن احترام
هفته پیش یه ویدئو در مورد ایران از اوساکا برام رسید که نیاز به ادیت داشت و من از این آقا خواستم که برام ویدئو رو بزنه رو دی-وی-دی تا من ادیتش کنم. صد البته با کمال میل قبول کرد. مگه میشه به ژاپنی کار بگی بهانه بیاره... خلاصه یکی دوروزه بهم دی-وی-دی رو رسوند. شب جمعه به دستم رسید و میخواستم همون موقع برای یک شنبه آماده اش کنم. شب ساعت 10 بود که نشستم سرش ولی هر کاری کردم دیدم خونده نمیشه. بهش زنگ زدم و جریان رو گفتم! انگار یه پارچ آب سرد روش ریخته باشن گفت من فردا صبح اینور اونور زنگ میزنم و یه جا پیدا میکنم که دوباره تبدیل کنه. صبح زود روز شنبه بود که با صدای تلفن از خواب پریدم! خانومش بود از شدت خوشحالی داشت تقریبا جیغ میزد! گفت که یه جا پیدا کردن و هر جا هستم میان دنبالم که باهم بریم سراغ مغازه... خلاصه اون وقت صبح سریع اومدن دم در و من با اینکه به خاطر روزهای قبل به شدت به کمر درد و بدن درد افتاده بودم و یه سرمای حسابی هم خورده بودم، ولی هر جور بود خودم رو جمع کردم و رفتم بیرون. خلاصه اینکه باهم رفتیم در مغازه و آقاهه همه چیز رو توضیح داد و صاحب مغازه گفت که دوباره کار رو انجام میده. بعد باهم رفتیم خونه این خانوم و آقا تا ببینیم که من میتونم با کامپیوتر خودشون این دی-وی-دی ماجرا ساز رو ادیت کنم یا نه. به هر حال نشد
خونه شون یه کالکسیون درست و حسابی بود از کتابهای مربوط به خاور میانه. اونقد کتاب تو یه خونه ژاپنی تو عمرم ندیده بودم. پرسیدم که اینها رو همه رو خوندی؟ آقاهه جواب داد که حد اقل نصفش رو... صد در صد بیشتر از من در مورد ایران و خیلی کشورهای اون دور و ورمیدونست
خلاصه بعد از یه مدت که دی-وی-دی آماده شد این آقا خودش رفت و همه چیز رو حساب کرد و اومد تا به ما تو آشپزی کمک کنه. بنده های خدا رو ایرانی ها خیلی تحویل نگرفتن البته یه دلیلش ندونستن زبان بود واسه همین من سعی میکردم بیشتر باهاشون حرف بزنم. تو آشپزخونه نشسته بودم و با حمید (یکی دیگه از بچه ها) مشغول ادیت شدیم. تمام اون روز بیشتر از چهار پنج بار اومد بالای کامپیوتر تا ببینه کار ادیت داره با موفقیت انجام میشه یا نه. فکر کنم اون روز بیشتر از سه چهار بار برگشت خونه اش و برای ما خورده ریز هایی که لازم بود ولی از قلم انداخته بودیم رو از خونه اش آورد
روز مراسم که معرکه بود. این آقای مسن میتونم به جرات بگم بیشتر از نصف آقایون ایرانی کار کرد و بار حمل کرد و اینور و اونور رفت. جالب بود که هر جا که بودم من رو پیدا میکرد و تند و تند در مورد کارهایی که باید بکنم و یادم رفته سریع توضیح میداد. پلاکاردی که قرار بود مردها باهم نصب کنن رو چون هیچ کس نرفت بالای نرده بان یه تنه خودش نصب کرد. این شور و اشتیاقی که این آدم برای به انجام رسوندن کار نشون میداد خواه ناخواه منی که از خستگی و کم خوابی تب کرده بودم رو هم به وجد میاورد. واقعا انرژی میگرفتم
خدا به هر کسی که خوبه حالا هر کجایی که هست عوض کمکهاش رو بده. اگه این دو نفر و یه چند تا ژاپنی کلیدی دیگه تو برنامه با ما همکاری نکرده بودن واقعا لنگ مونده بودیم. خدا واقعا تو همه چیزبهمون کمک کرد. ژاپنی ها به کمک خدا اعتقاد ندارن ولی مامان ژاپنی من همیشه میگه که کمکهای یه نفر که خیلی مواقع خیلی چیزها رو براش جور کرده رو همیشه حس کرده و عوض اون کمکها اون هم به کسایی که نیاز داشتن کمک کرده. تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز
2 comments:
midoonam ke delet kheili pore... be khoda ghabool daram ke kar ro be japoni bespori roo zamin nemimoone... ama midooni chera ba hameye in harfa man kolan irani ro be japoni tarjih midam... be khatere hamoon 4 ta tikeyi ke bad az dad o bidadhayi ke khodet gofti paroonde mishe o be khandat mindaze, engar na engar ke etefaghi oftade bashe... man ino doost daram...
عیب می جمله چوگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل خامی چند
Post a Comment