Monday, September 26, 2005

حرف دل

چند وقته یه وب لاگ پیدا کردم مال یه شخصی به اسم پژمان. من اصلا نه میدونم این آدم کیه نه چی کارس... این چند وقت که شروع به نوشتن کردم (البته وبلاگ نوشتن! وگرنه نوشتن رو که بیشتر از 10 ساله دارم انجام میدم) به بعضی وبلاگهای دوستان و دوستان دوستان هم سری میزنم. یادم نیست اصلا اینجا رو چه جوری پیدا کردم. به هر حال اولین نوشته ای که خوندم خیلی باهاش حال کردم. بیشتر از چیزهایی که نوشته بود از سبک نوشتنش خوشم اومد. این 10 سال و اندی که دارم واسه خودم مینویسم همیشه طرف حرف زدنهام خودم بودم. بدون انتظار اینکه کسی بخواد بخونه یا اینکه خوشش بیاد... سبک نوشتن این دوست عزیز هم دقیقا همینجوریه. اتفاق هایی که براش می افته به زبان خودش و بیشتر واسه دل خودش مینویسه. اولین پستش رو که خوندم سعی کردم خوندنها رو ادامه بدم. این مدت ظاهرا واسه این آقا کلی هم اتفاق افتاده که خوندن اونهام واقعا خالی از لطف نیست

چند روز پیش یه شخصی به اسم هالا (یا حالا) از این آقا شاکی شده بود...
اینجا رو که بخونید همه چیز دستتون میاد. حرفهایی که تو دل ایشون بود سالها تو دل من هم بوده. من تو دوران مدرسه همیشه جزو بهترینهای کلاسمون بودم. نمیدونم چرا! به خاطر اینکه رقابت رو دوست داشتم شاید! میخواستم بیشتر از همه به خودم ثابت کنم که میتونم! بعد هم بورسی جور شد و به خاطر فرار از شرایطی که گفتنش اینجا دردی رو از کسی دوا نمیکنه اومدم اینجا دقیقا چند روز بعد از اینکه تولد 18 سالگیم سپری شد. زندگی تنها شروع شد دوراز همه کسایی که میتونستم بهشون تکیه کنم بازم شاید به خاطر اینکه به خودم نشون بدم میتونم! معلومه که میتونستم! کارکه نشد نداره

این مدت کلی آدم اومدن و رفتن. بعضیها رو که میدیدم از اینکه هم وطن من هستن واقعا تو پوستم نمی گنجیدم و بعضیها هم ... به زمین و زمان لعنت میکردم که چقدر بی حساب کتابه این دنیا که این آدمها که معلوم نیست اصلا کجا به دنیا اومدن و چه جوری رشد کردن باید بیان اینجا و تو آسایش خیال و رفاه زندگی کنن. اونوقت یه عالمه آدم که خود من شاهدم چطور فقط به خاطر اینکه محتاج خونواده شون واسه پول دانشگاه آزاد نباشن درس میخوندن. نه اینکه خونواده نداشته باشه! شاید خیلی ها مثل من نمیخواستن زیر منت کسی باشن... یادمه که اون موقعی که خیلیها منتظر آبمیوه مامان جونشوم میموندن که شروع کنن به یه ذره درس خوندن من خودم رو تو شوفاژ خونه ساختمونمون حبس میکردم که بتونم یه ذره تمرکز کنم.من در مقایسه با خیلیها وضعم عالی بود. چون خودم به خودم سخت میگرفتم نه روزگار! حداقل نون شب داشتیم خدا رو شکر

هرچی بیشتر با آدمهای مختلف آشنا میشم میبینم که آدمهایی که تو وجودشون یه سری خصلتها هست هرجا که هستن موفقن. ما فکر میکردیم باید بیایم اینور دنیا تا موفق باشیم چه از نظر علمی چه مالی چه روحی، ولی همین مدت خیلی ها رو دیدم که بعد از سالها خارج بودن با پای خودشون رفتن ایران چون اونجا آسایش خیال داشتن. چون به خاطر خاورمیانه ای بودن مورد تبعیض قرار نمیگرفتن. چون میتونستن با مشت بزنن تو دهن کسی که توهینی بهشون میکنه بی ترس اینکه کسی به خاطر گناه نکرده محکومشون کنه. حتی بعضیها با خارجی ازدواج کردن و اون رو هم بردن. اونهایی که تو ایران دنبال پول بودن همونجا از امثال من چندین برابر پولدارتر شدن. اونهایی که دنبال خارج رفتن بودن حتی بعد از یازده سپتامبر هم تونستن ویزا بگیرن و هر جور شده رفتن هرجا که میخواستن... مگه کار نشد داره

اونهایی که نتونستن کاری که میخواستن رو به اتمام برسونن یه چیزی کم داشتن. یا استقامت تا آخرش رفتن رو نداشتن (اگه یه راهی رو تا یه قدم مونده به آخرش هم بری بعد ولش کنی به مقصد نرسیدی. باید حتما تا آخرش رفت)، یا اینکه کار بدون اندیشه کردن یا فرصتهایی که براشون به وجود اومد که میتونست زندگیشون رو دگرگون کنه رو از دست دادن
من که واقعا کسای که به هدفهاشون رسیدن رو (حالا هر هدفی بوده و از هر راهی که رفتن) تحسین میکنم چون تا آخر راه رو رفتن. اونهان که تو این دنیای پر هیاهو راهشون رو پیدا میکنن و میرن جلو. حالا هر کجای دنیا باشن و هرکی هرچی که میخواد بگه به این آقا پژمان میگم که آدمهایی مثل اون نیازی به حمایت یه کشور از خودشون ندارن. خودشون بیشتر از یه دنیا میارزن. خودشون و خدای خودشون برای همه چیز کافی هستن. و البته یه قلب دیگه که آدم وقتی دلش میخواد به خاطر بار مشکلات سرش رو بزنه به دیوار، به جای دیوار بزاره روقلبه و یه مدت با شنیدن تپشش توبهشت برین سیر کنه. همیشه وقتی یاد چیزهایی که ما نداریم و دیگران دارن می افتیم خدا رو شکر کنیم و یاد چیزهایی که ما داریم و بقیه ندارن بیافتیم

4 comments:

Anonymous said...

واقعا چقدر قشنگ مفهوم به این بزرگی را تو قالب محدودکلمات ریختید و بیان کردید

Anonymous said...

SALAM,
Man ba harfaye shoma movafegham.ama bazam migam ke khelia esteghamat va potansile hata be marateb balatar az khelia mesle Pejman daran ama natoonestan be khatre niaze madi shokoofash konan.
man ye ham kelasi besiar ba estedad to daneshgah dashtam,sharif,ke rotbeye 122 konkoor bood az ye dehi nazdike ahvaz,in shakhs bishtare vagta be jaye nahar nono mast mikhord,va kheli vagta inam nemikhord yani hata pole 35 tomane nahare daneshgaham nadasht ke jeton bekhare,fekr mikoni bade bsc chi shod majboor shod bere be khatre pool boorse ye sazemani to iran beshe va hala oonja baraye 10 sal tahod dare.va too sazeman hich pishrafti barash nist.
fekr mikoni oon age emkanat dasht alan koja bood ,sad dar sad mashghole gerfetan PhD to yeki az behtarin daneshghaye donya ya hata to hamoon sharife khodemoon,ama chi shod,be khatre tamin makhreje khodesho 3 ta khahresh va be khatre fote pedaresh...
har vagt bahash telefoni az inja harf mizanam,akhare harfash boghz mikone,mige....chera khoda baziaro badbakht miafarine?

myself said...

سلام. حال شما؟
من تمام سعیم این بود که بگم مشکلات تو زندگی انسانها گردن روزگار نیست گردن خودشونه. توی سازمانی کار کردن تنها راه فرار از بی پولی نبوده برای دوست شما بلکه آسون ترین راه بوده. من تو ایران کسایی رو میشناسم که با سی دی فروشی بدون یه ذره سرمایه شروع کردن و الان توسن امسال من صد تای من رو میذارن تو جیبشون. نمیخوام بگم دلالی خوبه میخوام بگم بورس از سازمان گرفتن تنها راه پول دار شدن نبست همونطور که تو سازمان بودن دلیل بر پیشرفت نکردن نیست. تا وقتی چشمهامون رو باز نکنیم و اشکال خودمون رو نبینیم چطور میخوایم اشکال رو برطرف کنیم

Anonymous said...

salam bar doste aziz , ba ejaze be webloget link dadam . ghorbanat . bidar