Saturday, December 03, 2005

کار در ژاپن -قسمت دوم

بالاخره اولین دفاع ما هم تموم شد. مثل همیشه خوب و راحت بود. اصولا همه باید فارغ التحصیل شن. نگرانی درباره این قضیه بی مورده. ژاپن کشور مساواته. گرچه عدالتی تو این مساوات وجود نداره
اولین برف زمستون تو سندای شروع کرد به باریدن. امروز تا مغز استخونم از سرما میسوخت. هر موقع زمستون میشه اینجا به فکر کانادایی ها می افتم و اینکه چی میکشن تو اون مملکت. یادم نمیره کانادا که بودم دوستان میگفتن بارها شده سعی کردن وقتی گوش هاشون از سرما بی حس میشه نذارن به جایی بخوره چون حتما میشکسته! همیشه میان خونه و آروم آروم خودشون رو گرم میکنن تا یخ گوش بیچاره باز شه!راست و دروغش پای خودشون. بگذریم... و ادامه بحث کار در ژاپن
تو اون حول و ولای کار پیدا کردن فرصتی شد که در مورد چند تا شرکت معتبر خارجی مثل زیمنس یا تگزاس اینسترومنتز و غیره تحقیق مختصری بکنم. جالبه که از لحاظ حقوقی استاندارد درست و حسابی واسه شرکتهای خارجی وجود نداره. شرکتهای ژاپنی همه طبقه بندی دارن. مثلا بعضی ها شرکت لوازم برقی و خانگی ان، بعضی شرکت ماشین سازی واین طبقه بندی همینطور ادامه داره. حقوق سال اول تمام شرکت های توی یک طبقه دقیقا به یک اندازه هست. حقوق شرکت های دارویی بر خلاف انتظار خیلی خوبه. شرکتهایی که با پتنت و کارهای حقوقی سروکله می زنن هم خیلی خوبه واسه همین امسال تعداد زیادی از بچه های ژاپنی رو میدیدم که با اینکه مدرک مهندسی داشتن میرفتن تو دفتر های حقوقی. خلاصه بد تر از همه واسه ما همون جاهایی مثل پاناسونیک و توشیبا و امثال اونهاس! خدا نصیب نکنه شرکتی که هم توش مثل سگ مجبور به کار باشی هم عوض کاری که می کنی پولی بهت ندن
بعد از یه مقدار تحقیق و مشورت خلاصه نظر نهایی من بر این شد که از رفتن به نیسان انصراف بدم. جریان این انصراف هم خیلی جالبه
بعد از اینکه به مسئولا میل زدم و گفتم که یه سری هنوز شبهه واسه من هست و امکان انصرافم هست بهم جواب دادن که میخوان من رو ببینن و رو در رو باهم صحبت کنیم اونم نه یکی از زیردستهاشون! دوتا رئیس ها شخصا میخواستن تا سندای بیان. نهایتا به خاطر کنفرانسی که من داشتم قرار بر این شد که توکیو همدیگه رو ببینیم
من طبق عادت با یه لباس خیلی معمولی رفتم و البته دوتا رئیس محترم با کت و شلوار و کراوات اومده بودن. یه اتاق یه رستوران کوچک رو گرفته بودن واسه این کار و یه لیست غذای فرانسوی سفارش داده بودن! از همون سوسول بازیا که آدم باید یه نوک به همه چی بزنه و آخرش هم گشنه بمونه. با تمام این حرفها رفتارهاشون، نحوه صحبت کردنشون و غذاشون همه آخر کلاس بود
کلی درمورد همه چی صحبت کردیم. اولین بار بود که با آدمهایی تو اون رده داشتم حرف میزدم. ازم خواستن در مورد هر چیزی که برام جای سواله بپرسم و اونها هم رک و پوست کنده جواب همه چی رو میدم. تو حرفهاشون خیلی چیزها برام جالب بود. میدیدم که چطور میشه که آدهمایی در سطح بچه های دانشگاه با اون طرز فکرهای پایین یه دفعه ژاپنی به این عظمت میسازن! کار و کارگاه و شرکت هستن که تو ژاپن آدمها رو تربیت میکنن و نه دانشگاه یا خانواده. این دو نفر جوری حرف میزدن که آدم حس میکرد چقدر مدیر هستن و کفایای این کار. دوتاشون تو مصاحبه نهایی من بودن. یکیشون میگفت صبح روزی که داشتم میومدم سر مصاحبه تو، رزومه ات رو خوندم و بعد به خانومم نشونش دادم و گفتم ببین امروز یکی از کسایی که مصاحبه اش میکنم اینه. خانومم نگاهی کرد و گفت باید قبولش کنی! من آرزوم بود آدمی مثل این دختر بشم ولی روزگار ما به من اجازه نداد!...میگفت : آدم با شما خارجی ها که حرف میزنه چه تو مصاحبه چه هرجا، حس میکنه بچه های هم سن و سال شما تو ژاپن چقدر نابالغ هستن. حرف زدنها ، رفتارها... همه اینها رو میدونستم ولی اینکه اون بهم اینها رو بگه خیلی جالب بود. میدونستم چرا! چون شرکتهان که باید این بچه ها رو به بلوغ برسونن!نه کس دیگه
با اینکه واقعا به عنوان دوتا آدم ( نه به عنوان حتی رئیس) دوست داشتم باهاشون همکار باشم و سر دوراهی بزرگی بودم، ولی آخر هم قسمت چیز دیگه ای بود. از همه چی جالب تر این بود که آدمهایی در سطح اونها اینهمه وقت و انرژی صرف میکنن واسه یکی از اون صدو پنجاه نفری که هر سال وارد این شرکت میشن. واقعا تو ایران شرکتی هست که رئیسش اینقدر وقت و انرژی صرف کسی که تازه هنوز وارد اون شرکت هم نشده بکنه؟! اصلا مدیر یعنی چی و چرا یکی از بزرگترین خصوصیت هایی که ژاپنی ها موقع انتخاب کارمند روش تاکید دارن توانایی مدیریت طرفه؟ چیزی که اینجا بهش میگن لیدرشیپ. مشکل کم کاری تو ایران کارمندهای از زیر کار در رو هستن یا مدیری که این اجازه رو میده؟ اگه مردم نظم پذیر نیستن واسه اینه که تو خونشونه یا واسه اینه که کسی ازشون نخواسته؟ یا بهشون یاد نداده؟
ژاپن سرزمین عجایبه. هر روز که میگذره بیشتر یاد میگیرم ازشون و بیشتر میبینم اشکال کار ما و فرقهای ما و البته درستیهای کار ما کجاس.منکر خیلی بدیها و نقص هاش نمیشم ولی ژاپن جاییه که غیر ممکنها رو ممکن کرده... باید فقط چشمها رو شست

2 comments:

Anonymous said...

گوهری کز صدف کون و مکان بيرون بود طلب از گم شدگان لب دريا می کرد! (حافظ) / به دانشجویان و دوست های جون جونی!// ورای زمان و مکان Beyond Time & Space/ رهايم:/ نه در بند زمانم،/ و نه در زنجير مکان!/ عشق و آزادی ابعاد منند،/ و جستجو در ابعاد پنهان آغاز حجم من!/ پرواز من فخر آسمان،/ اسارت من اما آرزوی تو:/ مغز تو را در کودکی کشته اند،/ چاه حقيری تو را بلعيده است!/ در تنور سينه ام نان همسايه را می پزم،/ و با بال های سپيدم قفل قفس های کوچه را می شکنم!/ تو بوی کهنگی و مرگ می دهی،/ من بوی مهر و زندگی...// با تسليت فراوان به خانواده های جان باختگان سانحه هوايی، روحشان شاد و يادشان گرامی باد!!//
پ.ن. ناعمه تو که دیگه دانشجو نیستی ولی دوست جون جونی که هستی :)

Anonymous said...

naameye azizam khili khoshhalam ke defaet ba movafaghiyat tamam shod .man garche ke saram shologh bood amma daeman be webloget miomadam va dar jariyane matalebet boodam . be omide shenidane movafaghiyathaye bishtar . fadat.bidar