Wednesday, October 18, 2006

از دیار شرق

یه مدتی هست که یه پای من اینور دنیاس و یه پای دیگم اونور... و بدون تعارف بگم که دیگه خسته شدم. واقعا اینهمه سفر پشت سر هم پدر آدم رو در میاره. سفر اخیر به پکن بود. اولین باری بود و هست که در تمام این مدت به خاک چین قدم میذاشتم و واقعا هم دوست داشتم ببینم این مملکت رو. چین جاییه که آدم بخواد نخواد در موردش چیزهایی میشنوه. از بس که این مملکت وسیعه و آدم داره. ژاپن که مخصوصا پر از چینی هست و به ندرت پیش میاد جایی آدم قدم بذاره و نبینه چینی ها قبلا فتحش کردن
خوب همه جا خوبی ها و بدی های خودش رو داره. و تو پرانتز بگم که من از اون مملکت پهناور فقط یه قطره از دریاش رو دیدم... در حد چند جا از پکن و نه بیشتر. چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که با منظره ای کاملا خلاف انتظارم مواجه شدم. آدم از چین چیزی مثل چاینا تاون های اینور و اونور دنیا انتظار داره ولی باید بگم که خیلی مرتب تر از انتظار بود. مردم به ندرت میتونستن انگلیسی حرف بزنن و من حقیقتش خیلی رقبت نمیکردم با کسی حرف بزنم چون قیافه هاشون با اون موهای تیغ تثغی دو سانتی همه مثل کنگفو کارها بود... یه کم میترسیدم
ارتش همه جای شهر بود. هرجا میرفتی یه سری ارتشی با فاصله خیلی کم از هم دیگه در حال کشیک بودن و تو خیابونهاشون هم پر از نیروی پلیسشون بود. بیشتر از همه چی تاکسی ریخته بود تو خیابون. رانندگی ها در حد ایران بود با اینکه تصادف و درگیری و بزن بزن به نظر من از تهران کمتر میومد. هوا به شدت آلوده بود. طوری که یه مه غلیظ هر روز آسمون رو پوشونده بود و به نظر هوا ابری میومد با اینکه پیش بینی هوا میگفت که آفتابیه
ساختمون ها تند و تند داشتن بالا میرفتن مخصوصا قسمتی از شهر که استادیوم عظیمی واسه المپیک 2008 ساخته بودن. شهرکلا از تهران خیلی مدرن تر به نظر میرسید. تاکسی ها همه تاکسی متر داشتن و رسید میدادن. یه بار رفتم بازارش رو ببینم و جالب بود که خیلی مغازه ها اتیکت داشتن روی جنس هاشون. ولی جالب تر این بود که هر موقع قیمت میپرسیدی صاحب مغازه قیمت روی اتیکت رو میزد تو ماشین حساب بعد ضرب در نیم میکرد و بهت نشونن میداد! و البته همون نصف قیمت هم خیلی زیاد تر از حد معمولشون بود. یکی از دوستان میگفت که یه چیزی که اصلا نمیخواسته بخره رو به یک پنجم قیمت به زور فروشنده خریده
کنفرانس خودش خیلی جالب بود. با اینکه بزرگترین کنفرانس رشته ما به حساب میومد ولی چینی ها خیلی خیلی خوب از پس برنامه ریزی هاش بر اومده بودن. کیفیت کلا خیلی بالا بود. یه عالمه ژاپنی اومده بود تو کنفرانس و یه عالمه آمریکایی و غیره و غیره
یادمه همیشه با خودم فکر میکردم که چی توی آمریکایی ها هست که اینقدر آقای دنیا کرده شون... بالاخره باید یه علتی داشته باشه که آمریکا میشه پلیس دنیا. آدم بیشتر که باهاشون حرف میزنه، جدای اینکه آمریکا ملغمه ای از ملیت های مختلف هست، یه چیز های مشترکی هم توشون میبینه و یکیشون قدرت ارتباط گیری خیلی بالاشونه. اگه دقت کرده باشین معمولا توی گروه هایی که پر از ملیت های مختلفه آمریکایی ها عموما سریع تر از هر کس دیگه ای بقیه رو میشناسن و باهاشون دوست میشن و بعد از یه مدت میبینی که لیدر گروه شدن بدون اینکه کسی روحش هم خبر دار بشه. علتش به نظر من زبان نیست چون به هر حال استرالیایی ها یا انگلیسی ها هم نیتیو انگلیسی هستن ولی این خصوصیت رو به این بارزی ندارن. این روحیه سریع اخت گرفتن با اطرافی ها باعث میشه خیلی سریع خم و چم کارها و یا حتی اخلاق های دیگران دستشون بیاد. و چیز جالب دیگه هم اینه که با اینکه خیلی از آمریکایی هایی که من دیدم با سیاست های کشورشون مخالفن ولی خیلی در مورد این قضیه آروم صحبت میکنن یعنی مثل یه ایرانی وقتی از ایران صحبت میکنه و آثار خشم و غضب تو یکی یکی اعضا و جوارحش دیده میشه نیستن... شاید همه اینها چیز هایی باشه که باید ازشون یاد گرفت

2 comments:

Cyrus said...

Yes. I agree. Americans are like those who get close, regardless of your nationlaity of whatever. They start a good comnunication and they are become good friends. You know, the world is based on friendship and as long as you can make good friends, you are on top.

Anonymous said...

You don't know Americans. They are not the way you think. They might be friendly abroad, but in their own country although they are not un-friendly, but they don't get close to foreigners. they always keep their distance.